خداوند
ای نفست یار و مدد کار ما کی و کجا وعده ی دیدار ما باسلام خدمت شماعزیزان در این وبسایت شما میتونید از مطالب جدید درباره ی فرقه ها و مهدویت و... استفاده کنید. خواهشمندم نظرتون را راجع به این وبسایت برامون ارسال کنید. دراین وبسایت سعی شده از مطالب جذاب خواندنی مهدویت هم استفاده شود. با تشکر مدیرسایت:سیدعباس اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاًوَحافِظاً وَقائِداًوَناصِراًوَدَليلاًوَعَيْناًحَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً به امید روزی که همه خبرهای جهان این باشد: ((مهدی فاطمه آمد)) ###### روزگاری شهر ما ویران نبود دین فروشی اینقدر ارزان نبود صحبت از موسیقی عرفان نبود هیچ صوتی بهتر از قران نبود دختران را بی حجابی ننگ بود رنگ چادر بهتراز هر رنگ بود دختر حجب وحیــــــا قرتی نبود خانه فرهنگ کنســـــــــرتی نبود مرجعیت مظـــــهر تکــــریم بود حــــکم اورا عالمی تســـــلیم بود یک سخن بود وهزاران مشــتری آنهم از لوث قــــرائت هــــا بری هدیه بر رقــــاصه ها واجب نبود قدر عالم کمــــتر از مطرب نبود زه که در ســـــال سیــــاه دوهزار کار فرهنـــگی شده پخــــــش نوار ذهن صــــــاف نوجوانان محـــــل پرشده از فیــــــلمهای مبتـــــــذل آدمــــیت کو؟دگر آدم کــــی است آدم قـــــرن تمــــدن برفـــی است پشت پا بر دین زدن آزادگی است حرف حق گفتن عقب افتادگی است آخر ای پرده نشــــــین فاطـــــــمه تو برس بر داد دین فاطـــــــــــمه بی تو منکر ها همه معروف شد کینه ها در سینه ها معطوف شد در به روی فتــنه جویان باز شد دشمـــــنی با دین تو آغـــاز شد بی تو دلهامان به جان آمد بیـــا کاردها بر استخوان آمد بیــــــا

آیا شما ایران را یک کشور قدرتمند میدانید؟

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ارسک بصیرت و آدرس ereskbasirat.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار مطالب

کل مطالب : 144
کل نظرات : 20

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 2

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 22
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 96
بازدید ماه : 995
بازدید سال : 3157
بازدید کلی : 50634
خداوند

تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد،

او با بیقراری به درگاه خداوند دعا می‌کرد تا او را نجات بخشد،

او ساعتها به اقیانوس چشم می‌دوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد.


سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از ساحل بسازد ...
.


تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت،

خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود،

بدترین چیز ممکن رخ داده بود

، او عصبانی و اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»


صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک می‌شد از خواب برخاست،

آن می‌آمد تا او را نجات دهد.


مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»


آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم!».



تعداد بازدید از این مطلب: 426
برچسب‌ها: خداوند ,
موضوعات مرتبط: خدا , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود